سلام ممنون از بازدید شما
در اینجا سعی کردم به صورت کلی از موضوعات گوناگون که شاید لازم به دانستن و فهمش باشه اطلاعاتی رو قرار بدم امیدوارم از مطالب رضایت داشته باشید و توانسته باشم مطالب مفیدی قرار بدم
خبرنامه
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود
برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان وبلاگ شخصی من و آدرس alinazari.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.
دو تاشو “مولانا”به ما نشون داده . دو تاشو “حافظ”... دوتایی که مولانا معرفی کرده : “ مرنج ” و “ مرنجان ” هرگز از ظلم یا بدخلقی و بدرفتاری مردم نرنجید؛ با صبوری با دیگران و نزدیکانتان برخورد کنید... و مانند باران باشید که پلیدیها را می شوید و دوباره به آسمان می رود پاک می شود و به زمین برمی گردد، شما هم درددل دیگران را گوش کنید... تلخی ها، زخم زبان ها، بی محبتی ها... و حق ناشناسی ها... را تحمل کنید و آرامش تان را از خداوند بخواهید.
و حافظ گفته : “ بنوشان “ و” نوش کن “ ای نور چشم من سخنی هست گوش کن چون ساغرت پر است بنوشان و نوش کن
هر نعمتی که خدا به شما داده... از مال یا سلامتی، از معرفت و آگاهی ... با دیگران تقسیم کنید و دیگران را در این لذت سهیم کنید؛ چون همه اینها امانتی ست که به ما داده شده؛ و باید این امانت و هدیه های الهی را، با دیگران تقسیم کنیم ... و لذت واقعی در همین چیزهاست...
آنقدر در مالك شدن هم غرق نشويم كه حسرت لذت با هم بودن به دلمان بماند.
همه ما آزاد آفريده شده ايم و در اين لحظات گذرانيم. چنان از كنار هم بودن لذت ببريم و لحظات با هم بودن را رويايی بسازيم گويی فرصت كوتاهی در اختيارمان هست كه بايد از آن نهايت استفاده را ببريم. همه اينكه آينده چه خواهد شد در اختيار ما نيست، فقط بخشی از آينده را می توانيم بسازيم كه هر زمان به هم فكر می كنيم شور عشق را درتمام وجودمان حس كنيم انگار كه زندگی دوباره به ما داده شده و اين ربطی به اين ندارد كه آيا در آن زمان در كنار هم هستيم يا نه.
بهت یک نصیحت میکنم، شایدم یک وصیت؛ روزشماری نکن. حتی اگر فکر میکنی در مهلکه افتادهای روزشماری نکن! حالا هم لحظه شماری نکن! شب نمیتواند تمام نشود. طبیعت شب آن است که برود رو به صبح. نمیتواند یک جا بماند. مجبور است بگذرد.
اما وقتی تو ذهنت را اسیر گذر لحظهها کنی، خودت گذر لحظهها را سنگین و سنگینتر میکنی؛ بگذار شب هم راه خودش را برود.
تحریم یک جنگ روانی است . تحریم یعنی محدودیت داد و ستد و حق معاملات اقتصادی خارجی با یک کشور خاص یا با افراد خاص می باشد . تحریم کامل آن است که کلاً تمام دادو ستد های اقتصادی با کشوری ممنوع شود .
تکرار مسواک زدن در همه شبها ، دندانها را سفید میکند
و تکرار خاطرات در همه شبها ، موها را . . .
ﮔـــﺎﻫﯽ ﻋﻤﺮ ﺗﻠﻒ می شوﺩ ؛ ﺑﻪ ﭘـــﺎﯼ ﯾﮏ ﺍﺣﺴﺎﺱ .…
ﮔـــﺎﻫﯽ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﺗﻠﻒ می شود ؛ ﺑﻪ ﭘـــﺎﯼ ﻋﻤﺮ !
ﻭ ﭼﻪ ﻋـــﺬﺍﺑﯽ می کشد ، ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﻫــﻢ ﻋﻤﺮﺵ ﺗﻠﻒ می شود ؛ ﻫــﻢ ﺍﺣﺴﺎﺳﺶ.....! پاییز از مهر شروع نمی شود ، پاییز از بی مهری ها شروع میشود...... اگر عقل امروزم را داشتم کارهای دیروزم را نمی کردم ولی اگر کارهای دیروزم را نمی کردم عقل و تجربه امروزم را نداشتم !!! رنجهایم را داخل کیسه ریختم و دم در گذاشتم اما فرشتگان برایم باز فرستادند معطر به عطر بهشتی. . . تا هرگز یادم نرود روزی همین رنجها بود که راه نجات را به من آموخت
همین رنجها بود که راه درست زیستن را به من هدیه داد رنجهایم را بوسه میزنم و در صندوق گنجهایم میگذارم گذر زمان جواهرشان میکند از آنچه بر سرتان گذشته نهراسید حتی فرار نکنید بلکه دوستش بدارید همان گذشته بود که امروز شما را ساخته امروز را دریابید تا فردایی خوش بسازید پس شاد زندگی کنید.
:: موضوعات مرتبط: ,
معنا و مفهوم , , ,
:: بازدید از این مطلب : 666
«زبان یک نهاد اجتماعی است.بدین معنی که افراد یک اجتماع به منظور آگاهی از مقاصد و نیات یکدیگر و برای برقراری ارتباط با همدیگر عناصر آن را برقرار کردهاند.زبان نه تنها مهمترین وسیلهی ارتباطی بشر بلکه پایهی اغلب دیگر نهادهای اجتماعی نیز میباشد و به دلیل سرشت اجتماعی خود هماهنگ با اختلاف اجتماعات،مختلف است.به سخن دیگر با اینکه این نهاد در همهی اجتماعات بشری وجود دارد و وظیفه و نقش آن در همهجا یکسان است شکل آن الزاما در همهی جوامع یکسان نیست و نحوهی عمل آن در هر اجتماع با اجتماع دیگر آشکارا تفاوت دارد.به طوری که هر شکلی از زبان فقط در میان افراد جماعتی معین میتواند وظیفهی برقراری ارتباط و تفاهم را به جای آورد».(باقری،۱۳۷۵ :۱۱)
در تعریف بالا به قراردادی بودن زبان اشاره شدهاست.زبان نهادی است که از یک نظام مشخص برخوردار است و به وسیلهی نظم و هدف معینی قراردادی را بین افراد یک جامعه تنظیم میکند تا در خدمت ارتباط و درک متقابل یکدیگر باشند.
چرا انسان را حیوان ناطق مینامند؟
«وقتی میگوییم انسان حیوانی است ناطق در واقع قوهی نطق یا زبان را وجه تمایز نوع انسان با انواع دیگر حیوانات قرار میدهیم.به بیان دیگر ادعا میکنیم که زبان خصیصهایست منحصرا انسانی.ولی خصوصیات دیگری نیز هست که صرفا متعلق به انسان است مانند لباس پوشیدن،مذهب،اخلاق،نظام زناشویی و بسیاری دیگر.پس چرا بهجای اینکه قوهی نطق یا زبان وجه تمایز انسان با حیوانات دیگر قرار گیرد،دیگر از این ویژگیهای انسانی به عنوان وجه تمایز در تعریف بالا به کار نرفتهاست؟مثلا چرا گفته نشده انسان حیوانی است اخلاقی یا مذهبی یا چیزی مانند آن؟پاسخ این سئوال جان کلام است:به این دلیل که پدیدههایی چون مذهب و اخلاق و زناشویی و غیره پدیدههایی صددرصد اجتماعی هستند ولی زبان گو اینکه در اجتماع و از اجتماع آموخته میشود پدیدهای صرفا اجتماعی نیست.به نظر محققان جدید قسمت بزرگی از ساخت زبان و نیز قسمت عمدهای از مکانیسم یادگیری آن از راه تکامل زیستی بشر در طول قرنها به وجود آمدهاست و امروز ذاتیِ ذهن همهی انسانها در سرتاسر جهان شدهاست...بنابر نظر این دانشمندان زبان مهمترین خصوصیت ذاتی یا غیر عرضی انسان است که میتواند وجه تمایز او با حیوانات دیگر قرار گیرد و جملهی انسان حیوانی است ناطق نیز دقیقا همین نکته را بیان میکند».(باطنی،۱۳۸۵ :۱۲)
شاید بهترین تعریف از طرح را فورستر ارائه داده باشد آنجا که داستان و طرح را با مثالی معنا میکند و میگوید:
«طرح نقل حوادث است با تکیه بر موجبیت و روابط علت و معلول.سلطان مرد و سپس ملکه مرد داستان است اما سلطان مرد و پس از چندی ملکه از فرط انده مرد طرح است...یا اینکه ملکه مرد و کسی از علت امر آگاه نبود تا بعد که معلوم شد از غم مرگ سلطان بودهاست».(فورستر،۱۳۶۹ :۹۲)
فورستر در ادامه تفاوت بین داستان و طرح را در ایجاد دو پرسش از سوی خواننده مطرح میکند و میگوید:
«همین مرگ ملکه را در نظر بگیرید اگر داستان باشد میپرسیم:خوب بعد؟و اگر طرح باشد میپرسیم:چرا؟».(همان:۹۲)
راوی در داستان احتیاج دارد که از دیدگاهی مشخص به داستان نگاه کند و روایت را شکل دهد.در واقع روایت یک داستان راوی و زاویهی دید را پوشش میدهد.
«منظور از دیدگاه یا زاویه دید در داستان،فرم و شیوهی روایت داستان است توسط نویسنده.به عبارت دیگر دیدگاه،روش نویسنده است در گفتن داستان.هر شیوه روایت مانند دریچهای است برای ارائهی اطلاعات داستان به خواننده».(مستور،۱۳۷۹ :۳۵)
«دیدگاه میتواند از نوع دانایکل نامحدود(سوم شخص)،دانایکل محدود،دانای کل نمایشی،اول شخص و دوم شخص،تکگویی درونی و بیرونی باشد.دیدگاه دانایکل نامحدود به تمام عرصههای عینی و ذهنی نفوذ میکند،حال آنکه دیدگاه دانایکل محدود فقط کنش و عرصهی عملکرد شخصیت یا شخصیتهای مشخصی را روایت میکند».(بی نیاز،۱۳۸۷ :۷۸)
دیدگاه دانایکل نامحدود
این دیدگاه که از آن به عنوان دیدگاه سوم شخص هم یاد میشود به زاویهی دیدی اطلاق میگردد که در آن راوی به شکل نامحدودی از تمام امکانات روایت برخوردار است. تمام آنچه در متن اتفاق میافتد از اعمال و گفتار و حتی ذهنیات شخصیتها با اطلاع است.(راوی مفسر یا همهچیزدان را به خاطر بیاورید این دیدگاه با این راوی روایت میشود).
بیشتر آثار کلاسیک به طور مثال جنایت و مکافات نوشتهی داستایفسکی و یا آناکارنینا از تولستوی با این دیدگاه روایت شدهاند.
«بنیادیترین عنصر داستان، روایت است.روایت به مفهوم بازگویی پیدرپی واقعه،کاشف توالی،تسلسل و زنجیره وار بودن گفتاری است که راوی آن را بازگو میکند.واضح است که واقعه لزوما به حوادث عینی و ماجراهای خارجی اطلاق نمیشود.بازگویی ذهنیات هم اگر با توالی و پیوستگی همراه باشد نوعی روایت است».(مستور،۱۳۷۹ :۷)
در واقع روایت همان بازگو کردن داستان است.اسکولز و کلاگ در کتاب ماهیت روایت،روایت را اینگونه تعریف میکنند:
«کلیهی متون ادبی که دارای دو خصوصیت وجود قصه و حضور قصهگو است، میتوان یک متن روایی دانست».(اخوت،۱۳۷۱ :۸ )
بدون تردید،روایت یک متن نیاز به یک راوی دارد و راوی درصدد بیان داستانی است.در نتیجه یکی از ویژگیهای بدیهی یک روایت وجود راوی و وجود داستانی است که قرار است روایت شود.
برای اینکه با روایتی داستانی روبهرو باشیم غیر از راوی و داستان به چه چیزهای دیگری احتیاج داریم؟
مایکل تولان برای روایت این تعریف را در نظر گرفته است:
«[روایت]توالی ملموسی است از حوادثی که به صورت غیر تصادفی در کنار هم آمدهاند.از این تعریف اینگونه استنباط میشود که روایت توالی سلسلهای از حوادث است با اینهمه نباید تصور کرد که فقط اگر سلسلهای از حوادث کنار هم زنجیر شوند، تشکیل روایت میدهند بلکه از شرایط عمدهی این توالی بههم مربوط بودن حوادث است.اینکه به شکل اتفاقی با هم تلاقی پیدا نکردهباشند.تولان میگوید مقصود از غیر اتفاقی بودن حوادث این است که ارتباط میان حوادث باید مشخص و با انگیزه باشد.به عبارت دیگر روایت توالی منظم حوادثی است که دارای ارتباط استنتاجی باشد و یکی از دیگری منتج شود».(اخوت،۱۳۷۱ :۱0)
هر داستانی در جایی اتفاق میافتد.شخصیتهای داستانی در مکانهایی رفتوآمد دارند، در فضاهایی با شخصیتهای روبهرویشان صحبت میکنند و...در واقع مکان و موقعیت جغرافیایی داستان مسئلهای است که باید دربارهاش فکر شود.بدون شک جهان داستان به موازات ماجرا و شخصیت و موضوعش مکانی را میخواهد که خود را به تصویر بکشاند بنابراین انتخاب مناسب مکان وقوع حوادث و رویدادها و نحوهی چگونگی توصیف آن در نگارش داستانی قابل قبول، نقش تعیینکنندهای دارد.
مندنیپور زمان و مکان را دو عنصر جدانشدنی معنا کردهاست و واژهی جای-گاه را به کار بردهاست:
«به گمانم میتوانیم مکان و زمان را در داستان به گرتهی فیزیک نسبیت ابعاد مشترک یک ساحت بدانیم.یعنی زمان را در داستان بُعدی دیگر از مکان بشناسیم و از این همگنی کسب معنا کنیم.از این رو به نشانهی این نگاه و پیوند مکان و زمان ترکیب جای- گاه را،جای بهازای مکان و گاه بهازای زمان پیشنهاد کردهام».(مندنی پور،۱۳۸۳ :۱۱۳)
همانطور که قبلا هم اشاره شد صحبت از یک عنصر داستانی بدون در نظر گرفتن ارتباطش با سایر عناصر داستانی دشوار است؛چرا که عناصر تشکیل دهندهی داستان ارتباطی انداموار با یکدیگر دارند.
بدینجهت لازم است برای ملموس بودن پرداخت مکان داستان،تاثیر این عنصر را مشخصا با عناصر دیگرِ داستان مرور کنیم.در این بخش ارتباط مکان و شخصیت را پیشروی شما قرار میدهیم.
داستان با حضورش در دنیایی که خلق میکند زمانی را به خود اختصاص میدهد برای روایت و ساخته شدن.به طور کلی چهار نوع زمان در داستان پیشرو داریم:
«۱زمان تقویمی
منظور همین تقسیمبندی زمینی و بلکه انسانی است که بر حرکت وضعی و انتقالی زمین قرارداد شده و سال و ماه و روز و ساعت و اجزایش را همهمان میشناسیم و با اندوه، گذشتنش را نظاره میکنیم.در داستان اینگونه زمان بستر حلقههای حادثههای گوناگون است که پیاپی همخوان با لحظهها سلسلهشان را پدید میآوردند.در داستان همین که مینویسیم یا میخوانیم:ساعتی گذشت یا چهارشنبه هم برای من باران میبارید یا در سال ۷۶ با همه انکارها سرانجام پذیرفت که عاشق شده،زمان تقویمی پدید آوردهایم.
۲زمان کیهانی
از نخستین آنِ انفجار بزرگ(big bang(زمان کیهانی آغاز شدهاست.در زمان صفر تمام مادهی جهان، گویوار لابد در هم فشرده به صورت هستهی زمان و مکان حضوری مبهم داشته است گویا.چنانکه فیزیک امروز میگوید.فردا روز شاید این نظریه عوض شود...در داستانهای علمی تخیلی به علت حضور سرعت زیاد حرکت،به علت جولان در کهکشان،زمان کیهانی نقش مییابد.(نمود زیبای این زمان را در رمان ۲00۱،اودیسهی فضایی(راز کیهان)نوشتهی آرتور سی.کلارک به هنگامی که آخرین فضانورد به تونل زمانی آن سنگ بزرگ در مدار مشتری وارد میشود و زمانها را به سرعت در مینوردد و خلقتها را شاهد میشود میتوان خواند.
کلمهی تعلیق در داستان به معنای معلق نگه داشتن خواننده نسبت به جریان داستان است اعم از حادثهی آن، عمل داستانی و یا انتخاب شخصیت و...در واقع تعلیق عنصری است که با شک و تردید هم معناست و این شک و تردید خواننده را وا میدارد تا داستان را دنبال کند و به او امکان حدس زدنهایی را در ارتباط با ادامهی داستان و فرجام ماجرای داستانی میدهد.
جایگاه تعلیق در داستان
آیا میتوان خوانندهی بیحوصلهی امروز را که در دنیای سرعت زندگی میکند و نیتش از خواندن یک متن شاید تفریح و وقتگذرانی یک روز تعطیل و خسته کننده باشد بدون بر انگیختن حس عدم اطمینان از پایان وقایع داستان و هیجان مربوط به ماجرا و شخصیت داستانی تا پایان داستان حفظ کرد؟
در گذر زمان و با توجه به بالا و یا پایین آمدن میزان حساسیت انسان به برخی مسائل،نحوهی نگارش داستان نیز تحولات چشمگیری داشتهاست.یادتان باشد داستان برای انسان نوشته میشود و همین امر تاثیر نحوهی زندگی و اندیشهی انسان را در تغییر نگارش داستان سبب میشود.
به نظر میرسد امروزه بیشتر از هر چیز شخصیت و شخصیتپردازی بر داستانها حکومت میکند.اما به گمانم یک متن ادبی تا زمانی که میل و رغبت خوانندهاش را برای دنبال کردنش ایجاد نکند،نمیتواند بخت این را داشته باشد که خوانده شود.هنوز میل پاسخ به این سئوال که بعد چه خواهد شد در خوانندهی امروزی بهترین راه تشویقش برای خواندن متن است.
فورستر در کتاب جنبههای رمان مینویسد:
«داستانی که واقعا داستان باشد باید واجد یک ویژگی باشد شنونده را بر آن دارد که بخواهد بداند بعد چه پیش خواهد آمد و بر عکس ناقص است اگر کاری کند که خواننده نخواهد بداند بعد چه خواهد شد».(فورستر،۱۳۶۹ :۳۳)
به خاطر داشته باشید هنر قصه گویی شهرزاد در هزار و یکشب این بود که در جایی لب از قصه گفتن فرو میبست که شهریار مشتاقانه میخواست بداند بعد چه خواهد شد. در واقع با انتظار و اشتیاقی که در شهریار به وجود میآورد،جانش را حفظ میکرد.
درونمایه چیست؟چه ویژگیهایی دارد؟ چگونه بیان میشود و چه مفاهیمی از آن استخراج میشود؟
با پاسخ به این پرسشها می توانید به درک بهتری از درونمایه،یکی از عناصر برجستهی داستان برسید.
«درونمایه داستان که گاه از آن به فکر اصلی یا مضمون و یا پیام داستان تعبیر میشود دیدگاه و جهتگیری نویسنده است نسبت به موضوع داستان.اگر موضوعها را به جهانبینیها تشبیه کنیم،درونمایهها ایدیولوژیهای برگرفته از آنچه که هست دلالت میکند و درونمایه به آن چه باید باشد اشارت دارد».(مستور،۱۳۷۹ :۳0)
در نظر بگیرید نویسندهای موضوع عشق را برای نوشتن داستان خود انتخاب کرده و به نحوی از هم پاشیدگی یک عشق را روایت میکند و اینکه عشق سرانجام خوبی ندارد. موضعگیری نویسنده در ارتباط با موضوع داستانش یعنی عشق این است که عشق به ناکامی میانجامد. این درونمایه داستان است.البته در نظر داشته باشید این یک مثال برای ملموس شدن معنای درونمایه است.هر نویسندهای در قبال موضوعی که انتخاب میکند مفاهیمی را القا میکند. این مفاهیم و یا همان جهتگیریها، گاه روشن است و کاملا در متن قابل برداشت است و گاهی دریافت آن مبهم است و میبایست متن دوباره خوانده شود.
درونمایهها در بعضی مواقع با پیام داستان مترادف گرفته میشوند که اشتباه است. پیام و درونمایه دو مقولهی متفاوت هستند.در درونمایه امکان این که پیامی نهفته باشد وجود دارد ولی در پیام،درونمایه تصویر نمیشود.در واقع ظرفیت و قابلیت درونمایه بسیار بیشتر از پیام داستان است.هرچه درونمایهها از پشتوانهی منطقی و پرمعناتری برخوردار باشند به همان اندازه دسترسی به آنها تمرکز و دقت بیشتری را میطلبد.
موضوع در داستان به چه معناست؟چه جایگاهی در ساختار داستان دارد؟چگونه انتخاب می شود؟آیا در انتخاب موضوعی خاص از جانب نویسندهای خاص مطلبی برای تحلیل وجود دارد؟
حتما این مطلب را در سخنرانیها یا کلاسهای داستاننویسی و جلسههای نقد و بررسی شنیدهاید که میگویند:مگر چند تا موضوع برای نوشتن داستان وجود دارد؟ همهی موضوعات پیش از این نوشته شدهاند و آنچه که مهم است چگونگی پرداخت این موضوعات تکراری و محدود است.در واقع مروج این تفکر (به جای چه گفتن به چگونه گفتن اهمیت بدهیم)رویکردهای فرمگرایانه در هنراست.
آیا به واقع همان موضوعات همیشگی و تکراری مثل مرگ و زندگی و عشق و...در دنیای داستان وجود دارد و انتخاب موضوع امروزه روز دیگر مطلب قابل توجهی نیست؟
شاید بهتر باشد ابتدا معنایی از موضوع در داستان بیان کنیم:«موضوع شامل پدیدهها و حادثههایی است که داستان را میآفریند و درونمایه را تصویر میکند،به عبارت دیگر موضوع قلمرویی است که در آن خلاقیت میتواند درونمایه خود را به نمایش گذارد».(میرصادقی،۱۳۷۶ :۲۱۷)
همانطور که گفتهشد هر روایت یک راوی دارد که داستان بهوسیلهی او روایت میشود.در این بخش با راوی و امکانات حضورش در داستان آشنا خواهیم شد.
تعریف راوی
«راوی در لغت یعنی روایتکننده و در اصطلاح ادبیات، کسی و گاه چیزی را گویند که داستان را روایت میکند به سخن دیگر راوی شخصی است که نویسنده حوادث داستان را از زبان و زاویه دید او نقل میکند».(داد،۱۳۷۸ :۲۲۹)
در نظر داشته باشید این نویسنده است که راوی داستان را انتخاب میکند و این راوی، قرار است با خواننده در ارتباط باشد و داستان را برایش روایت کند و پیش از آن ذهنیات نویسنده را در قالب شخصیتها و داستان به تصویر بکشد پس میتوانید مثلثی از ارتباط نویسنده و راوی و خواننده را در ذهنتان ترسیم کنید.
نظریههای مرتبط با راوی
نظریههای مرتبط با راوی به طور کلی به دو دسته تقسیم میشوند:
«۱نظریههایی که معتقدند راوی وجودی حقیقی دارد و دارای هویت است.
معتقدان به این نظریه میگویند راوی فردی است که روایتی را نقل میکند و واقعا در داستان حضور دارد.این دسته از منتقدان که تقریبا شامل اکثریت میشوند، برای اثبات نظر خود راوی بسیاری از رمان های کلاسیک را شاهد میآورند. مثلا راویهای تام جونز،آرزوهای بزرگ،باباگوریو،دیوید کاپرفیلد و نظایر اینها.
۲نظریهپردازانی که راوی را دارای تعین نمیدانند.
برای مثال رولان بارت هنگام بررسی داستان سارازین بالزاک میپرسد:«در اینجا چه کسی سخن میگوید؟»و بعد خودش جواب میدهد:«متن سخن میگوید».البته مقصود بارت این نیست که داستان بالزاک فاقد راوی است بلکه میخواهد بگوید که نویسنده مسئولیت کامل را بهعهده ندارد و خود راوی هم دارای تعین نیست.
و یا توماسمان،نویسندهی آلمانی که نظریههایش تاثیر عمدهای بر نظریه پردازان آلمانی گذاشت معتقد بود که راوی، روح روایت است.داستان به وسیلهی روح روایت نقل میشود.این روح به قدری مجرد و همهجا ناظر است که از نظر دستوری به جز در قالب سوم شخص به شکل دیگری از آن نمیتوان صحبت کرد.البته این سوم شخص گاهی میتواند تشخص یافته و به شکل اول شخص در آید:منی که میتواند در قالب آدمهای مختلف دیگر در آید و در مکانهای مختلف ظاهر شود.ولفگانگ کایزر دیگر منتقد آلمانی متاثر از نظریهی روح روایت مان میگوید اشتباه است که راوی را فردی بدانیم که دارای هویت و شخصیت است.در اینجا روی سخن کایزر متوجه کسانی است که میپندارند راوی درست مانند کسی است که در زندگی روزمره دربارهی واقعهای به ما گزارش میدهد و دارای شخصیتی واقعی است. بنابراین راوی نه نویسندهی داستان است و نه فلان شخصیت اثر که اغلب با آن رفتار خاص آشنایش با او روبهرو میشویم.در پشت نقاب راوی، داستان قرار دارد داستانی که خود را روایت میکند و روح رمان،روانی که همهجا ناظر است و دانای کل این دنیا[رمان]است.
نظریهپرداز دیگری که باید به نظریهاش اشارهی کوتاهی بکنیم هامبورگر است.او معتقد است که در روایت به شیوهی سوم شخص، راوی هویت فردی و تشخص ندارد:در واقع چیزی به اسم راوی داستانی وجود ندارد...یعنی به مثابهی شخصیتی که نویسنده آن را خلق کردهاست.حتی زمانی که از من،ما و یا قهرمان ما به عنوان راوی صحبت میکنیم اینها هم در حقیقت وجود ندارند.تنها راویِ خیالی و روایتش وجود دارند.
در روانشناسی اجتماعی گفته شده است که لومپن، همان شخصیت مرزی«Borderline» است . البته لمپنیسم معادل کلمه «Vulgarization» است. در معانی دیگر، «لومپن» به اشخاصی گفته میشود که ظاهر پرولتاریایی دارند، ولی فاقد فهم و شعور طبقاتی هستند و در واقع از زمانی که مارکسیسم در ادبیات سیاسی اروپا رواج یافت، این طبقه از میان توده مردم نمایان شد. اما در ایران، ظهور این افراد را در منازعات سیاسی و جریانات تاریخی هم دیدهایم و چون تاریخ معاصر ما، هیچگاه از حاکمیت مطلق و استبداد جدا نبود و همیشه این قشر، آلت دستی برای قدرت حاکمه بودهاند، نمیتوان به آنها، دقیقاً لومپن گفت. اما چون در بین مردم، این واژه معرف جاهلها، قمهکشها، تپانچهکشها، لاتها و اراذل و اوباش است، ناگزیریم برای بررسی تحلیلی این پدیده در ایران معاصر، از کلمه لومپن «Lumpen» و لمپنیسم «Lumpen -ism »استفاده کنیم. به ویژه یکی از اصولی که مورد تأکید لومپن ها است، «غیریتپروری» است. غیریت پروری میگوید: «هر که با ما نیست از ما نیست، دیگری دشمن ماست، دشمنی که باید نابود شود». بنابراین از نظر یک لومپن، فرقی نمیکند که شما پرولتاریا باشید یا نباشید، دارای طبقۀ اقتصادی- اجتماعی بالا، متوسط یا پایین هستید یا نه، بلکه برای آنها مهم است که با آنها باشید.